آه خدا؛
گفتم: خسته ام
گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله… از رحمت خدا ناامید نشوید(زمر/53)
گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره
گفتی: إن الله بین المرء و قلبه… خدا حائل است میان انسان و قلبش(إنفال/26)
گفتم: هیچ کسی رو ندارم
گفتی: نحن أقرب إلیه من حبل الورید… ما از رک گردن به انسان نزدیکتریم(ق/16)
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی، اذکرکم… منو یاد کنید،تا یاد شما باشم(بقره/152)
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند
دختر گفت:
پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
اگر پروردگار برای لحظهای فراموش میکرد که
من عروسکی کهنهام و به من تکهای زندگی میبخشید
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمیآوردم،
اما به هر چه بر زبان میآوردم فکر میکردم.
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادیاش که به خاطر مفهومی که دارد بها میدادم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر خیالپردازی میکردم،
زیرا میدانم هر دقیقه که چشم برهم میگذاریم
شصت ثانیه روشنایی از دست میدهیم.
هنگامیکه دیگران میایستادند راه میرفتم و
وقتی آنها میخوابیدند بیدار میماندم.
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میکردم و
چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی میبردم.
اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من
ارزانی میداشت، سادهتر لباس میپوشیدم،
در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم،
بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار میکردم.
خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرتهایم را
بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر میکردم.
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی میکردم و
ترانهای از «سرات» را تا ماه میخواندم.
با اشکانم گلهای رز را آبیاری میکردم، تا درد خوارها و
بوسه های سرخ گلبرگهایشان را حس کنم.
خدای من، اگر من تنها تکهای از زندگی داشتم…
هر زن یا مردی را متقاعد میکردم که محبوب من است و
با عشق و در عشق زندگی میکردم.
به آدمها نشان میدادم چقدر در اشتباهند که گمان میکنند
وقتی پیر شدند دیگر نمیتوانند عاشق باشند،
نمیدانند وقتی پیر میشوند که دیگر عاشق نباشند!
به هر کودک بالهایی میدادم، اما رهایش میکردم تا خود پرواز را فرا گیرد.
به سالمندان میآموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا میرسد.
چه چیزها که از شما آدمها یاد نگرفتهام..
فهمیدم هر کس میخواهد بر فراز قلهها زندگی کند،
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است!
دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را میگیرد،
او را تا ابد اسیر عشق خود میکند.
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند
که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.
چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایدهای ندارد،
زیرا وقتی آنها را در چمدان میگذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود.
قرآن میفرماید:
بعضی آدمها «کَانَّهُم خُشُبٌ»...
انگار چوباند...
تا عصبانی می شوند، آتش میگیرند،
و همه جا را دودآلود میکنند،
همه جا را تیره و تار میکنند،
اشک آدم را جاری می کنند.
ولی بعضیها این طور نیستند؛
مثل عودند.
وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند، و آتش میگیرند،
بوی جوانمردی و انصاف میدهند ،
و هرگز نامردی نمیکنند.
این است که وجود نازنین امام صادق سلام الله علیه فرمود:
«هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
بی نمازی یعنی ، دین داری اما ستون ندارد
بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری
بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی
بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد
بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد
بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی
بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد
بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی
بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی
بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد
بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی
بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی
آری
بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد
بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند
بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن
بی نمازی یعنی برگی جدا افتاده از شاخه ی هستی
💞19پله الهی بسوی آرامش 💞
دلا فرزانگی کردن مهم است
💞 خدا را بندگی کردن مهم است
💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞 چگونه زندگی کردن مهم است
💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست
💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق
💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست
💞 غم بیچارگان خوردن مهم است
💞 دلی از خود نیازردن مهم است
💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞 چگونه زندگی کردن مهم است
💞دلا با نفس جنگیدن مهم است
💞 عیوب خویش را دیدن مهم است
💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی
💞 خطای خلق بخشیدن مهم است
💞 دلا درد آشنا بودن مهم است
💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است
💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞چگونه زندگی کردن مهم است...