مادر

خدایادرزندگی ام  هرکجاکم اورده ام دستی برشانه ام نشست 

نگاه ک کردم کوه استوارزندگی ام رادیدم ک استوارومحکم پشت من ایستاده وبالبخند نظاره گرمن است

 درموفقیت هایم لبخندزدو آغوش  پرمهرش راهدیه ام داد 

درشکست هایم دست گرم وپرازمهرش رادردستم گزاشت وبمن نشان داد ک میتوانم بلندشوم ودوباره ادامه دهم 

خداوندا مادرم را پاره تنم راکسی ک عشقت را بااوقسمت کردی 

سایه اش رابرسرم همیشه نگهدار

امین❤

اعتمادبه خدا

آتشی نمى سوزاند “ابراهیم” را
و دریایى غرق نمی کند “موسى” را
مادری،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان “نیل” می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این “قِصَص” قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست
پس ؛
به “تدبیرش” اعتماد کن ،
به “حکمتش” دل بسپار ،
به او “توکل” کن ؛
و به سمت او “قدمی بردار” ،
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی